احمد غلامی . سردبير در ستون سرمقاله روزنامه شرق «پوپولیستها در جزیره متروک»نوشت:
پیشبینیها درباره چهار سالِ دوره دوم دولت روحانی درست از آب درآمد. این دولت روزهای سختی را پشتسر گذاشت و روزهای سخت دیگری نیز پیشرو دارد. شاید روحانی بیش از هر کس دیگری به این امر واقف بود اما آگاهیِ صرف در سیاست کارساز نیست. استراتژی و عملیاتیکردنِ آن استراتژی، از آگاهی و انباشت اطلاعات اهمیت بیشتری دارد. به بیان دیگر آگاهی، تنها پیشدرآمدِ تبیین استراتژی است. در اواخر دوره اول دولت روحانی عیان بود که دیگر نمیتوان به برجام دل خوش کرد و باید برای سیاستِ پسابرجام تدبیری دیگر اندیشیده میشد، که نشد. تحلیلگران سیاسی در ستایش و نکوهش سیاستهای حسن روحانی بسیار نوشتهاند و در این نوشتهها بیش از آنچه لازم بوده است، سخن گفتهاند. اینکه این نقدها تا چهحد بهکار گرفته شده یا اصلا زمینههایی برای عملیاتیشدن آنها وجود داشته است، مسئله این یادداشت نیست. نکته مهم اینجاست که رئیسجمهوری خود نیز در مصاحبههای تلویزیونی و کنفرانسهای مطبوعاتی به عمقِ مشکلات و مسائل نپرداخته و آنان را در پیش چشم مردم به تصویر درنیاورده است. او بیش از هر چیز به موضوعات کلی آرامشبخش پرداخته تا ضمیر خود و مخاطبانش را تسلی بدهد. اگرچه این تسلی پسندیده است اما کنشی سیاسی نیست.
اگر دولت روحانی در بیستوچهارمِ خرداد 92، توانست در کوتاهزمانی بر آنتاگونیسم سیاست داخلی غلبه کند از همان دوران تاکنون نتوانسته است بر بحران انباشت سرمایه و طردشدگان جامعه فایق آید. در برنامهها و سیاستهای دولت روحانی نهتنها برای این دو بحرانِ اساسی چارهای اندیشیده نشده، بلکه این بحرانها عمیقتر نیز شده است. روحانی در تلاش است تا با سخنرانیهای خود از تلخی این مشکلات بکاهد. از اینروست که نسبت به رؤسای جمهورِ دیگر سخنان تندتری بر زبان میآورد. اما این سخنان بهندرت حامل کنشی سیاسی است. روحانی در خطابههایش همواره از پیشکشیدنِ مصادیق عینی و آنالیز وضعیت موجود پرهیز میکند؛ آنالیزی واقعگرایانه که لازمه کنش سیاسی و فرایند سیاستآفرینی است. البته روحانی در یکی، دو سخنرانیِ ابتدای دوره دوم چند باری روایتی جزئی و واقعگرایانه از وضع موجود بهدست داد که با اقبالی عمومی مواجه شد. این اقبال عمومی به سخنان روحانی چنان مشروعیتی بخشید که رئیسجمهوری میتوانست دست به عمل بزند اما چنین نشد. عمل روحانی منطبق با سخنانش نبود و این عدم انطباق این تصور را بهوجود میآورد که روحانی با این سخنان بیش از آنکه قصدِ جراحی اقتصادی و اصلاحات ساختار را داشته باشد، در پی چانهزنی و مذاکره و تعامل است. حتی اگر اینگونه نباشد، تصور غالب مردم چنین است و زدودنِ این تصور از اذهان مردم، با روشهاي پوپوليستي، کاری بس دشوار است.
درست مانند وضعیت احمدینژاد، که انگار به جزیرهای متروک تبعید شده است و همچون رادیویی تکموج فراخوان میدهد و مردم خیالی را به صحنه میخواند و شبانگاه دست خالی به غار تنهایی خویش بازمیگردد. شاید بهنوعی این سرنوشت نافرجام تمام پوپولیستهاست که از خردهمطالبات مردم در جهتِ اهداف اقتدارگرایانه خود بهرهبرداری میکنند. این واقعیت انکارناپذیر است که سخنان روحانی دیگر نمیتواند همچون گذشته مردم را خطاب قرار دهد و آنان را بسیج کند. با پذیرش این واقعیت بخشی از مشکلات دولت حلوفصل خواهد شد. آنچه بیش از هر چیز دوای دردِ دولت روحانی است، عملگرایی است؛ عمل به بازتوزیع ثروت در زمان حال و نه احاله آن به آیندهای نامعلوم. اگرچه پرواضح است که نهادهای خصولتی اقتصادی که توسط دولت قدرت گرفتهاند و نیز نهادهای رسمی و دولتی مانع بزرگی برای این بازتوزیع هستند. از اینرو تنها راهکارِ روحانی این است که هرم سياست خود را واژگون كند و پیش از خطاب قراردادن مردم دست به عمل بزند. دولت روحانی بهجای آنکه خردهمطالبات را تجمیع کند و درصدد بهرهبرداری از آنها باشد - کاری که در شرایط کنونی امکانناپذیر است- بهتر است خردهمطالبات را به سياستي خلاقانه تبدیل کند و مردمي را كه بهدنبالِ خواستههای مشروع خویشاند جدي بگيرد. در چنين شرايطي که آمیزهای از مطالبات سیاسی و اقتصادی است، با اين كار شاید سیاست داخلی احیا و راه برای نقشآفرینیِ موثر اصلاحطلبان باز شود.
آنان مانند روزهای انتخابات میتوانند در کنار دولت از خواستههای مردم حمایت کنند. تجمیعِ مردم و ايجاد انگيزه در آنان برای رویارویی با فقر و فساد و بیعدالتی کارساز است. البته اینهم نوعِ دیگری از کنش پوپولیستی است که راه به جایی میبرد. بدترین نوعِ سیاست، دستکاری و انحراف این خردهمطالبات است و دستکاری یعنی کُدگذاریِ نادرست و ابداع جریانهای سیاسیِ جعلی. اگر این دستکاری به همتِ دستکاریکنندگان در کوتاهمدت جواب بدهد، بیشک در درازمدت به ضد خودش تبدیل خواهد شد. سرانجام این خردهمطالبات به خردهاعتراضات میانجامد و این خردهاعتراضات تجمیع شده و باز همچون طوفانی سهمگین وزیدن خواهد گرفت و کشتی دولت و بهتبع آن مردم را دچار تلاطم خواهد کرد. تمام کنشگرانِ سیاسی در داخل و خارج از کشور، چشم به همین خردهمطالبات دوختهاند تا از رهگذر آن خردهمقاومتها را شکل دهند و در مواقع ضروری عملیاتی کنند. دولت روحانی در مقطع کنونی وظیفه سنگینی بر دوش دارد. دولت بهمعنای «دولت»، باید «ملت» را از وضعیت کنونی به سلامت عبور دهد و این کار ممکن نخواهد شد مگر آنکه دولت روحانی باوری جدی به اراده مردم داشته باشد؛ باوری که میتواند مانعِ سوءاستفاده مخالفانِ دولت از مردم باشد.
- نامه فيلسوف
سيد علي ميرفتاح در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
شايد بپرسيد «روزنامه را چه به بحث فلسفي؟ مگر اينجاكلاس درس است و ما دانشجوي فلسفهايم؟» ميگويند يكبار در جنگ جمل، وقتي اميرالمومنين(ع) داشت صف لشكر را نظم ميداد، يكي دست بلند كرد و سوالي شرعي پرسيد. اطرافيان طعنش زدند كه چه وقت سوال؟ در اين «شرايط حساس كنوني» وقت پاييدي؟
اما اميرالمومنين اطرافيان را ساكت كرد و سائل را با حوصلهاي مثال زدني جواب داد. گفت اصلا همه اين جنگها و نبردها براي همين احكام است. ما نيز از هر سو با بحرانهايي ريز و درشت مواجهيم. اخبار عجيب و غريب سياسي و اجتماعي بر سرمان هوار شدهاند و مجال انديشيدن و تامل را از كوچك و بزرگمان گرفتهاند. چيزهايي كه مهمند و حقيقتا هم مهمند، تصادف هواپيماست با دنا. حقوق و يارانه است كه در مجادلات پارلمان هنوز تكليفشان معلوم نيست. ايضا اتفاقات تلخي كه در محله دراويش افتاده و... بخواهم فهرست كنم كل روزنامه سياه ميشود. بحث جاسوسي، بحث بيكاري، بحث محيطزيست، بحث معيشت... معذلك من روزنامهنگار همه اينها را كنار گذاشتهام و نامه دكتر رضا داورياردكاني را بُلد كردهام و در صفحه اول جا دادهام. چرا؟ آيا همه آن موضوعاتي كه تبديل به بحران شدهاند و به خود مشغولمان كردهاند ارتباطي به «نسبت علم و دين» دارند؟ آيا حرفي كه دكتر داوري در نامهاش آورده به سياست و اقتصاد و اجتماع هم مربوط است؟ آيا حل و فصل مسائل واقعي كشور پيوندي با نامه رييس فرهنگستان علوم دارد؟ آيا سوال از علم و دين جزو سوالات بنيادي است كه اگر جوابي درخور برايش پيدا نكنيم آنوقت از پس حل و رفع مشكلات روزمره نيز برنميآييم؟ آيا ما هم در اين شرايط شبهجنگي، شرايطي كه از يك طرف غرب تحت فشارمان گذاشته و سياسي و اقتصادي اذيتمان ميكند و از طرف ديگرمسائل داخلي ذهنمان را درگير كرده و انرژيمان را گرفته، درست در اوج اتفاقات ريز ودرشت نسبتا رعبآور بايد درنگ كنيم و با صبر وحوصله به نسبت علم و دين بينديشيم؟ ميدانيد چرا دارم سوالات مقدر را پشت سرهم رديف ميكنم و در ارزش و اهميت نامه فيلسوف ترديد ميافكنم؟ كسي ما را مجبور نكرده تا روزنامه شنبه را رنگ فلسفي بزنيم. اين همه به مجلس و دولت و اپوزيسيون پرداختيم، امروز هم عكس و خبر كم نيست. ميتوانيم چهره و فرمايش سياستمداري را در صفحه اول درج كنيم و نامه فيلسوف را هم در صفحات داخلي كار كنيم.
اما عامدا، عالما اين نامه را بزرگ كردهايم تا بگوييم برخلاف تلقي عمومي ريشه بسياري از معضلات ريز و درشت ما نه در سياست و اقتصاد كه در فكر و انديشه است و اگر نتوانيم معضلات نظري و فلسفي خود را حل كنيم آن وقت از حل معضلات انضمامي كشور نيز برنميآييم. هيچ از خودتان پرسيدهايد كه چرا با وجود حضور زيركان و كاردانان و مديران خبره، نميتوانيم -نه مشكلات بزرگ و ريشهدار كه حتي نميتوانيم- معضلات ساده دم دستي را حل كنيم؟ بعضي چيزها به نظر ساده است. مثلا مشكل ترافيك نبايد پيچيده باشد. ظاهر امر چنان است كه اگر كارشناسي دانا سر چهارراه بايستد ميتواند با راهنمايي درست و علمي گره ترافيك را باز كند. اما نه تنها بازش نميكند بلكه روزبهروز كورترش هم ميكند. گويي در اين ميان گرفتار تقديري محتوميم كه نتوانيم از پس مشكلات برآييم. ميخواهيم، زحمت هم ميكشيم اما راه به جايي نميبريم. اتوبان ميكشيم، خيابان ميسازيم، يكطرفهها را دوطرفه ميكنيم، دوطرفهها را يكطرفه، طرح زوج و فرد و دهها طرح ديگر را به اجرا درميآوريم اما معالاسف ترافيك شهر كورتر ميشود كه بازتر نه. چرا؟ آيا به نسبت علم و دين مربوط است؟ بسياري از برنامههاي اصلي كشور با سليقهها و نظريهپردازيهاي طايفههاي سياسي گره خورده اما چون نيك بنگريم ميبينيم كه در دولت احمدينژاد همانقدر از مباني توسعه دوريم كه دردولت روحاني. اگر احمدينژاد پول نفت را يارانه ميكرد و بين مردم تقسيم ميكرد دولت روحاني هم همان كار را ميكند. حتي دولتيها بنا به هزا دليل كارهايي ميكنند و دست به اقداماتي ميزنند كه ميدانند با توسعه ناسازگار است و با برنامه پيشرفت كشور نيز تطابق ندارد. اما از باب اكل ميته يا از باب همراهي با دل عوام آن كارها را ميكنند. موقتا خودشان را به كوچه عليچپ ميزنند. ميدانيد چرا؟ دليلش، لااقل يكي از دلايلش، كه خيلي هم مهم است اين است كه هنوز مسائل اصلي و اوليهمان را آنچنان كه بايد و شايد حل و فصل نكردهايم. هنوز هم گرفتار همان سوالات بيجوابي هستيم كه از زمان مشروطه به تعويقشان انداختيم. بدتر از تعويق هنوز هم با همان چشمي به موضوعات نگاه ميكنيم كه زمان مشروطه نگاه ميكرديم. هنوز هم غرب را از منظري ميبينيم كه اسلاف قاجاريمان ميديدند و هنوز هم در آشتي دادن دين و غرب همان راهي را ميرويم كه فيالمثل مستشارالدوله ميرفت. هنوز هم در مباحث هويتي با همان چالشهايي روبهروييم كه پيشينيان ما. منحصرا دولت را نميگويم بلكه روشنفكران و دانشگاهيها هم گرفتار همين تقديرند. اگر چند نفر را استثنا كنيم فضاي عمومي بر همان منهاج سابق است و تغييرات جدي و قابل ملاحظهاي را شاهد نيستيم.
گويي زنجيرهايي بر دست و پايمان بسته شده كه نميگذارد با خيال راحت پيش برويم و افقهاي جديد را دست يابيم. در اينجا سفتترين زنجيري كه به دست و پاي فكرمان بسته شده زنجير تعارف و رودربايستي است. از ترس تكفير براي فرار از هزينههاي سنگين و براي راه آمدن با قدرت، چه قدرت اين طرف و چه قدرت آن طرف مسائل اصلي را لاپوشاني ميكنيم و به روي خود نميآوريم و با مسامحه از كنارش ميگذريم. از اين جهت مهمترين نكتهايكه در نامه دكتر داوري ديده ميشود صراحت گفتار اوست. دكتر داوري حرفي را كه قبلا در لفافههاي فلسفي ميپيچاند و رازآميز بيانش ميكرد اينبار به صراحت بيان ميكند كه تمناي علم ديني ما را به جايي نميرساند. اين حرف نو نيست اما اولا از زبان دكتر داوري با اين صراحت، حلاوت سخن نو دارد: «اين بحث چنانكه توجه داريد ٣٠ سال است به نتيجه نرسيده و به نظر نميرسد در آينده نيز به نتيجه برسد. در واقع تمناي علم ديني نوعي خلط سياست است با علم.» دكتر داوري از موضع و مقامي نامه نوشته كه كسي نميتواند به غربزدگي متهمش كند يا به او انگ سياسي بزند. ضمن اينكه وزن فرمايش دكتر داوري با وزن صحبت عمرو و زيد فرق دارد. دكتر داوري اولا برادري و خيرخواهياش را به نظام ثابت كرده، ثانيا به عنوان يك فيلسوف سخني تبليغاتي و احساساتي نميگويد با بيگانگان نيز همسو نيست. او رييس فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي است و اگر در ١٠ سال گذشته مقالات او را خوانده باشيد ميدانيد كه بيش از هر فيلسوف ديگري به توسعه و معضلات آموزش و پرورش و موقعيت علم و عالمان انديشيده است.
لذا نامه او ميتواند براي نظام ارزش اتمامحجت داشته باشد و فصل جديدي را در تبيين سياستهاي جديد سربيندازد و رويكردي كلي به علم و توسعه را تغيير دهد. مجال نيست تا بگويم شواهد و قراين نشان ميدهند كه ما درآغاز فصلي جديد ايستادهايم. بعدا به تفصيل خواهم نوشت. عجالتا همينقدر بگويم كه اين نامه ميتواند نقطه عزيمتي براي برونرفت از دعواها و مباحثات تكراري باشد و بسياري از مسائل لاينحل را رفع كند و افق جديدي را به ما بنماياند. كدام قسمت نامه چنين قابليتي دارد؟ همهاش اما محض تاكيد خواهش ميكنم اين عبارتها را با دقت بخوانيد و درآنها تامل كنيد: «علم ماهيتي متفاوت با دين دارد و به اين جهت آن را به صفت ديني نميتوان متصف كرد. به عبارت ديگر وصف ديني نميتواند صفت ذاتي علم باشد، البته وجود علم ديني محرز است... اما آنها علومي هستند كه مسائلشان مسائل ديني است... هيچ علمي را با ملاك بيرون از آن نميتوان سنجيد.»
- از عدالت تا ارتجاع!
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
آنچه رهبر معظم انقلاب در دیدار پرشور مردم آذربایجان بیان کردند، بیان بخشهای مهمی از سیاستهای اصولی نظام اسلامی در موضوعات مختلف و گوشزد خطرات پیش رو بود. تبیین همه آن سخنان نیازمند تحقیق و نگارش فراوان است اما میتوان در این مجال به چند بخش مهم آن بیانات پرداخت.شاید بتوان گفت مخاطب بخشی از این سخنان مردم بودند که به درست دیدن و درست اندیشیدن دعوت شدند و مخاطب بخش دیگری از سخنان، مدیران کشور(در همه قوا) بودند که به درست عمل کردن و صادق بودن دعوت شدند. بخوانید:
1. تمایز بین عملکرد مسئولان و اصل نظام، موضوع بسیار مهمی است که خیلیها به آن توجه ندارند.همانطور که یک مسلمان مساوی اصل اسلام نیست و به درستی گفتهاند: «اسلام به ذات خود ندارد عیبی - هر عیب که هست از مسلمانی ماست»، عملکرد فلان مقام مسئول هم مساوی با اصل انقلاب نیست. اینکه فلان رئیسجمهور یا فلان وزیر، فلان قاضی یا نماینده مجلس و... زندگی یا رفتاری دارد که مغایر یا منحرف از اصول انقلاب است، حتما مستوجب بازخواست و عقوبت است اما نباید عمل او مساوی اصل انقلاب دانسته شود. باید به او و عملش انتقاد کرد و اصلاح و یا اخراج او را مطالبه کرد تا انقلاب از
نا اهلان و نا محرمان پالایش شود. این یک اصل مهم است که بخاطر یک شاخه آفت زده یایک میوه کرم خورده نباید از یک درخت تناور اعراض کرد و از آن ناامید شد.این را رهبر انقلاب اینگونه فرمودند: «یک آگاهی انقلابی، یک کمال سیاسی، در ملّت ایران به توفیق الهی به وجود آمده است که میتوانند تفکیک کنند بین نظام انقلابیِ امّت و امامت و بین تشکیلات دیوانسالاری»
2. نکته مهم دیگر، تیره و تار نبودن وضع زندگی و ایران است. نقطه محوری همه تبلیغات رسانهای در سالهای اخیر، نشان دادن تصویری فلاکتبار از ایران و غیرممکن نشان دادن اصلاح امور است! کم کاریها و قصور و تقصیرهای برخی مدیران در مقاطع مختلف چاشنی این تصویر سازی دروغین شده و این جمعبندی را القا میکند که «نظام» به بنبست رسیده است! در حالیکه بسیاری از همین مشکلات با نبودن یا عوض شدن مثلا یک وزیر یا مقام قضایی به طور کامل یا تا حد زیادی برطرف میشود. (اعتراضات این روزهای مردم درباره سوانح حوزه حملونقل یک مصداق ساده است) باید این اصل کلیدی را که رهبری بر آن تاکید کردند از یاد نبریم که: «انقلاب کار بزرگی در کشور انجام داد: کشور را از حالت فلاکت خارج کرد» این را باید به ندای بلیغ و حسن تبلیغ به مردم و بخصوص نسل جوان منتقل کرد و گلایه رهبری در عدم اطلاعرسانی دقیق از این موضوعات ،گلایهای مهم و هشدار دهنده است.
3. بازگشت از نیمه راه ،بعنوان خطر مهمی که انقلاب را تهدید میکند،اصلیترین نقطه کلیدی در این حوزه است. رهبر انقلاب سالهاست در این حوزه هشدار میدهند و مردم را با کلید واژههایی مثل«انقلابیون پشیمان»، «انقلابیون سابق» و... آشنا کرده و به آنها یادآوری میکنند که نمیتوان از یک مدیر پشیمان شده از انقلاب، انتظار عمل انقلابی داشت! نمیتوان انقلابی دیروز و تکنوکرات و هُرهُری مسلک امروز را برگزید و کماکان از او انتظار بسط عدالت و عمل به آموزههای انقلاب، داشت! او سالهاست با این تعالیم زاویه و تضاد پیدا کرده است. همه تمثیلهای رهبری انقلاب در سخنرانیهای گوناگون در این حوزه، به دقت بر سلوک و زی فردی و اجتماعی مدیران تاکید دارد،از یادآوری رئیسدولتی آفریقایی که مثل استعمار گران پرتغالی با دیگران رفتار میکند تا هشدار به مسئولان خودمان که نباید مثل شاهان زندگی کنید و عروسی بگیرید و تفریح کنید! این یک اصل مهم در همه این سال هاست که در سخنرانی اخیر هم با عنواناشرافیت مسئولان ذیل واژه ارتجاع عنوان شد.
مصداق دیگر ارتجاع عدم توجه به طبقات محروم و اقبال به مرفهان و زیادهخواهان است. اینکه در فلان دستگاه امکان دسترسی نورچشمیها واشراف به مواهب کلان باشد و آنها بتوانند در یک حرکت، به اندازه عمر یک نفر ثروتاندوزی کنند، قطعا خلاف انقلاب است و تاسفآور وقتی است که عدهای برای این امور، ریلگذاری قانونی میکنند! اینکه مجلس مصوبهای داشته باشد که زمین خواری شکل قانونی به خود بگیرد، اینکه فلان مفسد اقتصادی کارت ورود به کمیسیونهای مجلس و امکان تاثیرگذاری روی نظر نمایندگان را داشته باشد، اینکه مفسد اقتصادی امید داشته باشد پروندهاش در دستگاه قضایی حل و فصل میشود،اینکه برخی ثروتمندان برای پیشبرد کارشان، برخی مدیران دولتی و نزدیکانشان را شریک ثروت خود میکنند و... همه و همه مصادیق بارزی از بیتوجهی به مستضعفان و بر صدر نشاندن اغنیاست.
4. در برابر این ارتجاع چه باید کرد!؟ آیا باید به این دلیل که فلان مقام،چهرهای با سابقه هست سکوت کنیم!؟ آیا چون ممکن است به فلان شخص بر بخورد،باید از کنار فساد مثلا برادرش گذشت!؟ آیا چون فلان مقام وابسته یا منصوب به فلان شخص است باید از ارتجاع و انحراف او چشم پوشی کرد!؟ رهبر انقلاب در دیدار اخیر با نیروی هوایی پاسخ این پرسشها را دادند: «عدالت یک ارزش مطلق است؛ یعنی ارزشهای دیگر همه نسبی است به یک معنا، امّا عدالت یک ارزش مطلق است، به هر صورت لازم است و باید دنبال بشود. باید با فساد مبارزه بشود، با ظلم مبارزه بشود؛ البتّه خیلی سخت است. بنده چند سال قبل از این ذکر کردم که فساد مثل اژدهای هفتسر افسانهها است؛ در افسانهها، یک سر اژدهای هفتسر را که میزنی، با شش سر دیگر حرکت میکند؛ از بین بردنش آسان نیست. فساد اینجوری است؛ برخورد و زورآزمایی با آن کسانی که در درون جامعه منتفع از فسادند کار بسیار سختی است، انصافاً کار مشکلی است... اگر چنانچه در کارگزاران حکومتی، خدای نکرده ظلمی باشد، فسادی باشد، برخوردها بایستی جدّیتر و با شدّتِعمل بیشتری باشد. همهی دستگاههای مختلف، همهی مدیران کشور، همهی ماها در همه جای کشور، باید به این توجّه کنند و از این نگذرند؛ از ظلم نگذرند.» (1396/11/19) راهکار را هم در همین دیدار با مردم تبریز بیان کردند، آنجا که فرمودند: «نخبگان جامعه باید حواسشان باشد، مدیران جامعه باید حواسشان باشد. مدیران کشور باید بشدّت مراقبت کنند، مردم هم نگاه کنند، با حسّاسیّت دنبال کنند رفتار ماها را، رفتار مدیران را؛ با حسّاسیّت.» از این سخنان جز مراقبه و مطالبه عمومی و نیز تشدید عمل مسئولان بدست نمیآید. یعنی هیچ مسئولی خود را در خانه امن نبیند و احساس نکند حریمی قدسی و غیر قابل نزدیک شدن دارد! وقتی رهبر انقلاب متواضعانه و مومنانه به جای همه مسئولینی که رفتارشان باعث عدم تحقق عدالت در این سالها شده عذر خواهی میکنند، تکلیف ما و جوانان و مردم در برابر مادون ایشان مشخص است. مردم باید بدانند آنکه امروز به جای دیگران عذر خواهی میکند، حقیقتا یگانه منادی عدالت در همه سالهای گذشته بوده و در هر مقطعی به مسئولان، علنی و پنهانی هشدار داده، تشر زده و از آنها مطالبه نموده است. اگر او با همه این تلاشها و ایستادگیها، خود را بازهم سپر مطالبات مردم میکند و عذرخواهی میکند، دیگران چه عذری پیش خدا و خلق خدا دارند!؟ چه حریم امنی برای خود متصورند و به چه چیزی خود را پشتگرم میدارند که انتظار دارند فلان جوان مومن و انقلابی و فلان رسانه به سیئات اعمالش نپردازند!؟ این یک روی سکه و اما روی دیگر سکه آنکه قاطعیت انقلابی در برخورد با ارتجاع است. اقتدار انقلابی گمشده عمل بسیاری از مقامات است. موعظه و نصیحت خوب است اما مردم از کسیکه اختیاری در دست دارد، بیش از حرف، عمل میخواهند. نمیشود کسی مدام شعار مردم مردم بدهد، اما بر اساس نظرسنجیها اکثر نارضایتی مردم از عملکرد خود او باشد! نمیشود کسی شعار برخورد با جاسوسها را بدهد اما زیر دست خودش جاسوسها مشغول برپایی همایش باشند! مردم انتظار دارند با متخلفان، به سرعت و قاطعیت و بهاشد وجه برخورد شود. یعنی نتیجه آن نظارت و مطالبه عمومی در نهایت به میز سازمان بازرسی کل کشور،دیوان محاسبات، دستگاه قضایی، وزارت اطلاعات و... میرسد و آنها هستند که باید این پروسه حیاتی و احیاگر را تکمیل کنند. به نظر میرسد روسای قوا، هم در مسیر عذر خواهی، هم در روند جبران مافات و هم در برخورد قاطع با ارتجاع و انحراف ،بیش از هر کس دیگری مستحق مطالبه و پرسش هستند و باید صراحتا به مردم گزارش عملکرد بدهند.
5. اما این رفتار یک مرز مهم و حیاتی دارد، مرزی که تفاوت ما و هر منتقدی را با ضد انقلاب آشکار میکند و آن چیزی نیست جز اصل نظام. انتقاد مثل هرس شاخههای اضافه است،مثل کندن علفهای هرز. اما بعضیها به جای شاخه ساقه را هدف قرار میدهند! به جای کندن علف، می خواهند ریشه را بکنند! اتفاقا ادا و ژست انقلابی آنها از همه بیشتر است و حرفها و نقد هایشان بعضا دقیقتر و کارشناسی تر،اما این فقط یکاشتراک لفظی است و به هیچ وجه اشتراکی در هدف نیست. هدف آنها براندازی نظام است و هدف منتقدان دلسوز، شکوفا کردن و سرافرازی نظام. این ملاک مهمی است که رهبری در تشریح آن اینگونه گفتند: «این هم که ما خیال کنیم انقلاب بدون نظام معنی میدهد، یک خطای دیگری است که از آن طرف، بعضی تصوّر میکنند انسان باید به همه چیز، به همهی حوادث، به همهی بخشهای نظام اسلامی زبان اعتراض و انتقاد پیدا کند به اسم انقلاب؛ نه، این [صحیح] نیست. انقلاب یعنی نظام انقلابی؛ این نظام اسلامی، همین نظام امّت و امامت» آنها که با ژست انقلابی،پس از سالها مسئولیت داشتن، حالا اپوزیسیون انقلاب شدهاند این نکته را فراموش کردهاند که زیر سایه این درخت است که مردم زندگی میکنند و به ایرانی بودنشان میبالند. اگر به فرض محال ،آن جماعت فرصتی پیدا کرد که این درخت با برکت را با بهانههای کودکانه، به خاطر کرم خوردگی یک میوه و آفت زدگی یک شاخه، از ریشه بر افکند، یقینا دشمنان اصل اسلام و تشیع، هرگز فرصت کاشت نهال دیگری به اسم اسلام انقلابی نخواهند داد و این بنای تمدنی برای همیشه به تاریخ میپیوندد. این موضوع سادهای است اما برخی از درک بدیهیات هم عاجزند!
نظر شما